شجره ی طیبه

درس اندیشه و اخلاق اسلامی ، دفاع از اسلام و پاسخ به شبهات حول آن،دانلود تلاوت،سخنرانی،کتاب ، متنوع و گوناگون

شجره ی طیبه

درس اندیشه و اخلاق اسلامی ، دفاع از اسلام و پاسخ به شبهات حول آن،دانلود تلاوت،سخنرانی،کتاب ، متنوع و گوناگون

فرجام غم انگیز سارا (به روایت برادرش)

 

 اولین بار که این داستان غم انگیز را خواندم اشک در چشمانم حلقه زد و با خود قرار گذاشتم که اگر یک روز وبلاگ ساختم این داستان را برای سایر دوستان هم بگذارم . 

فرجام غم انگیز سارا

)به روایت برادرش(

 

نه اشکها به تنهایی کاری پیش می برند ونه هزار بار مرگ با یک آهی که ازدرون بهم ریخته وقلب زخم خورده من بر می خیزد برابری می کند واقعا راست وبسیار حکیمانه است این سخن :خوشبخت کسی است که از دیگران عبرت گیرد وبدبخت کسی است که خودش برای خود عبرت باشد.حکایت من بسیار دردناک است .حکایت پشیمانی وشرمندگی بر همه لحظات زندگی است با هر روز جدید دردهای من تازه میشود وبا هر چشم باز کردن قلبم آتش می گیرد.

روزانه هزار بلکه هزاران بار می میرم وجز الله کسی نمی داند که چه رنجی می کشم .زیرا من با دو دست پلیدم همه چیز را برباد دادم وعزیزترین چیزی را که در اختیار داشتم نابود کردم .

خدایا حتی فکرکردن به آن غیر قابل تحمل وکشنده است!

هرروز با طلوع خورشید درد وغم من تازه می شودودرونم آتشی شعله ور است که اگر به بیرون زبانه بکشد همه چیز را خاکستر خواهد نمودوچون شب فرا می رسد گریه امانم نمی دهد که چرا زنده ام وهزاران بار آرزوی مرگ می کنم .دلم می خواهد زودتر بمیرم ولی یا اینکه عرضه ندارم ویا اینکه دلم نمی خواهد خطایم را تکرار کنم شاید خدا مرا نیز مورد عفو وبخشش قرار  دهد. خیلیها وقتی به یاد گذشته شان می افتند خوشحال می شوند وخاطراتشان را با افتخار تعریف می کنند ولی من چنین نیستم می دانید چرا؟!

به خدا دلم نمی خواهد شما از سرگذشت من اطلاع یابید زیرا در آنصورت قطعا مرا بیش از خودم نفرین خواهید کرد.آری من کسی هستم که همه ی هستی خودرا فروخته ولی در عوض چیزی به دست نیاورده است.به خدا سوگندقلم از نوشتن سرگذشتم شرم دارد وانگشتانم یاری نمی کنندولی چاره ای نیست .می نویسم تا برای دیگران درس عبرتی باشد شاید خداوند آنرا به عنوان یک نیکی در پرونده ام منظور نماید.گرچه من به پذیرش توبه شیطان امید بیشتری دارم تا به قبول شدن توبه ی خودم.با خواندن این داستان می دانید که من چه می گویم .خودتان بخوانید وقضاوت کنید:

من جوانی هستم دارای خانواده ای روزی دار ومحترم .در سایه پدر ومادر ودرکنار شش برادر کوچکتر ویک خواهر بزرگتر به نام ساره  از زندگی  رضایتبخشی برخوردارهستم.

درسهایم را به خوبی می خواندم تا اینکه به کلاس دوم دبیرستان رسیدم ولی خواهرم در کلاس سوم مشغول تحصیل بود بقیه برادرانم نیز هر کدام حسب شرایط سنی خود مشغول بودند.

من آرزو داشتم در آینده مهندس شوم ولی مادرم می گفت: خیر توباید خلبان شوی. و پدرم می خواست استاد دانشگاه بشوم.

خواهرم ساره آرزو داشت که درآینده بعنوان معلم دینی واخلاق  در یکی از مدارس مشغول تربیت نسل آینده باشد.

... ولی چه بسا امیدها وآرزوهایی که هرگز صاحبانشان به آنها نمی رسند ولی نرسیدن ما به آرزوهایمان به خاطر شرایطی بود که هیچ انسان عاقلی باور نمی کند وهیچ دیوانه ای تصور آنرا نمی کند وبرای احدی قابل تصور نیست!

در مدرسه با افرادی آشنا شدم که سخنان ورفتارشان وبودن در کنارشان از عسل شیرین تر به نظر می رسید.کم کم با آنها خوگرفتم وهرچه دوستی ورفت وآمدم با آنها بیشتر می شد وضعیت آموزشی ام ضعیف تر می شد        پدرم که متوجه دیرآمدن من به خانه شده بود همیشه سرزنشم می کرد مادرم همچنین..ولی خواهرم همیشه هوای مرا داشت واز من دفاع می کرد .دیری نگذشت که تعطیلات فرارسید.من وهمراهانم شبی تا ساعت 11در خانه ی خالی یکی ازدوستانم به تماشای فیلمی نشستیم .وقتی می خواستم برخیزم و به خانه  برگردم صاحب خانه خواهش نمود که نیم ساعت دیگر بنشینم ویک استکان چای صرف کنم.می دانید که هزینه ی آن نیم ساعت چه قدر شد؟هزینه اش تباهی زندگی من وپدر ومادرم وهمه ی کس وکارم شد .آری آن نیم ساعت باعث بدبختی ابدی من وخانواده ام شد مرا وارد آتشی نمود که برای انسانهای بد بخت تدارک دیده شده است.

دیری نگدشت که چای آوردند وهرکدام از ما پیاله ای سرکشید وبعد از آن حالت تهوع  وسرگیچه گرفتیم سپس به خواب رفتیم ودیر هنگام از خواب بیدار شدیم به کسی که چای را آماده کرده بود اعتراض نمودیم اوخندید وگفت اشکالی ندارد این یک تفریح بود.بهر حال آخرهای شب به منزل رسیدم همه خواب بودند جز خواهرم که با نگرانی منتظرم بود .

نصیحتم کرد که این باید آخرین بارت باشد که با این همه تاخیر بیایی.قول دادم که دوباره تکرار نمی کنم.بیچاره نمی دانست که سر انجام قربانی اصلی این ماجرا خودش خواهد بود.ای کاش همان شب با قا طعیت جلوی من می ایستاد ای کاش مرا می زد اصلا مرا می کشت!بعد از چند روز دوباره دوستان هوس شب نشینی ونوشیدن چای مخصوص کردند.ولی این بار صاحب خانه زیر بار نرفت وگفت همه باید همکاری کنند تا بتوانیم مواد فراهم کنیم خلاصه اینکه نا دانسته گرفتار دام مواد مخدر شده بودیم .از آن پس با جمع اوری پول ازهمه ی دوستان هرچند شب یکبار بساط راه می انداختیم وخوشحال بودیم که تفریح لذت بخشی نصیبمان شده است!

.سال تحصیلی جدید شروع شد پدرم مرا وارد مدرسه ی غیر انتفاعی نمود تا بتوانم آرزوی خودم وآرزوهای پدر ومادرم را با گرفتن مهندسی یا مدرک خلبانی و..بدست بیاورم!البته منهم تقصیری ندارم تقصیر از کسی است که مرا به آن تفریح نیم ساعته دعوت کرد .خدا لعنت کند کسانی را که با فراهم کردن چنین تفریحاتی سرنوشت جوانان امت اسلامی را اینگونه تغییر می دهند

.روزها سپری می شد وما هم چنان دور ازچشم خانواده مجلس بساط خودرا تشکیل می دادیم .نتیجه اش این شد که درآخر سال  مردود شدم وخانواده ام را سر افکنده کردم ولی در عوض خواهرم با نمرات عالی قبول شد ومورد تحسین خانواده واطرافیان قرار گرفت.

به خواهرم تبریک گفتم وپرسیدم برایت چه جایزه ای تهیه کنم؟ می دانید چه گفت؟گفت بهترین جایزه برایم این است که خودت را جم وجور کنی به در سها وآینده ات فکر کنی تو تکیه گاه منی.

ای کاش این را نمی گفت آخه من چه تکیه گاهی برایت هستم که با دستان خودم باعث نابودی توخواهم شد؟! حسبی الله ونعم الوکیل!هرچه تلاش می کردم چیزی جز مردودی وتاریکی وبدبختی نصیبم نمی شد  به آخر خط نزدیک می شدم .کار به جایی رسیده بود که بدون مواد حتی یک روز دوام نمی آوردم. روزی یکی از دوستان نه بلکه از دشمنان وشیاطین رانده شده گفت موادی قوی تر وجو دارد که ماندگاری اش بیشتر ومزه اش به مراتب بهتر است خلاصه آنرا نیز با پول بیشتری که از جیب پدرانمان پرداخت می شد فراهم کردیم

خواهرم ساره که بیش از دیگران نگران من بود کم کم به من مشکوک شده بود ورفتارهای مرا تحت کنترل داشت تا اینکه روزی وارد اتاق من شد وجریان را برایم گفت ونصیحتم کرد وتهدیدم نمود که اگردست از این کار برندارم پدر وخانواده ام را در جریان اوضاع قرار دهد.

من جریان را با دوستان نا بابم در میان گذاشتم واز آنها چاره جویی کردم.یکی از آنان گفت :من برای این کار چاره ی خوبی اندیشیده ام ولی مرد می خواهد که آنرا عملی کند؟ می دانید چه را ه حلی پیشنهاد کرد به خدا سوگند اگر از ابلیس راه حل جویا می شدم ذهنش به اینجا نمی رسید!فکر می کنید گفت خواهرت را به قتل برسان؟ای کاش این را می گفت ولی او بدتر ازاین را گفت.آیا گفت زبانش را قطع کن وچشمهایش را در بیار؟ ای کاش این را پیشنهاد می کرد ولی او بدتر از این را پیشنهاد کرد.می دانید چه گفت؟لعنت خدا بر هرچه اهل مواد مخدرهست بر فروشندگان وتوزیع کنندگان واستفاده کنندگان.

اوکه نفرین خدا بر اوباد وخداوند در دنیا وآخرتش رسوا نماید وهرگز توفیق توبه نیابد وبا فرعون وهامان حشر گردد گفت: بهترین راه حل این است که خواهرت را معتاد کنیم !من با عصبانیت سخن اورا رد کردم وگفتم:امکان ندارد که خواهر عزیزو محترم وپاکم را معتاد بکنم ..ولی آنها دست بردار نبودند گفتند شما فقط به او قرص بده ونیازی نیست بیرون منزل استفاده بکند این کار چه لطمه ای به حیثیت وآبروی او می زند؟!نمی خواهد معتاد حرفه ای بشود فقط بقدری که برای ما مشکل درست نکند.

من هم که عقلم اسیر مواد شده بود نهایتا تسلیم نقشه ی شوم آنان شدم وبا مقداری دوا به خانه بر گشتم .همینکه وارد خانه شدم خواهرم به پیشوازم آمد گفتم برو چای در ست کن تا همه چیزرابهت بگویم .بیچاره با عجله رفت تا برایم چای بیاورد ودر کنارم بنشیند تا بتواند به برادرش کمکی بکند وگره از کارش بگشاید. غافل از اینکه برادرش چه نقشه ای برای نابودی اودر سرمی پروراند!

دیری نگدشت که با دوفنجان چای حاضر شد من گفتم برایم یک لیوان آب بیاور ودر غیاب او دوا را داخل فنجان چای خواهرم ریختم.درعین حالی که خواهر معصوم وبیچاره ی من آن فنجان در واقع زهر را می نوشید بی اختیار قطره اشکی از چشمانم جاری شد نمی دانم دلم به حال خواهرم سوخت یا اینکه اشک وجدانم بود یا آخرین قطره ی غیرتم بود کی می ریخت؟

خواهرم با دیدن اشکهایم دلش به حالم سوخت وگفت:مرد که گریه نمی کند .وسعی کرد مرا آرام کند فکر کرد من برکرده پشیمانم.بیچاره نمی دانست که من به حال او گریه می کنم به خاطر آینده اش که تباه می شود به خاطر چشمهای زیبا وقلب پاک وجسم نازنینش که آلوده می شد.

فورا نزد دوستانم برگشتم  وآنهارا درجریان موفقیت نقشه شان گذاشتم.به من تبریک گفتند وگفتند واقعا مردی!تو ازاین تاریخ به بعد سرکرده ی ما هستی!

بعد از دوروز به خانه بر گشتم با سر زنشهای پدر،مادر وخواهرم به خاطر دو روز غیبت روبرو شدم.سپس خواهرم به تنهایی نزدم آمد وگفت چه دوایی داخل چای من ریختی؟بازهم داری؟وشروع به التماس نمود .من زیر بار نرفتم ولی او آنقدر التماس کرد که دلم به حالش سوخت ومقداری به اودادم.واین کار چند دفعه ی دیگر تکرارشد تا اینکه برایش عادی گشت وبه یک معتاد حرفه ای تبدیل گردید وکم کم در درسهایش ضعیف تر شد تا اینکه کاملا ترک تحصیل نمود.وبدینصورت دونفر از اعضای ارشد خانواده که پدر ومادر آرزوهای زیادی در سر می پروراندند از تحصیل باز ماندند.

ازآن پس برای بدست آوردن مواد با مشکل مالی مواجه شدیم با هزار بدبختی می توانستم برای خودم وخواهرم سوخت تهیه کنم روزی از روزها سخت خمار بودم نزد یکی ازدوستان بلکه دشمنانم رفتم وبا التماس ازاو مواد خواستم ولی امتناع ورزید وپس از اصرار والتماس فراوان موافقت کرد که به یک شرط مواد در اختیارم بگذارد.می دانید شرطش چه بود؟نفرین خدا براوباد گفت به شرطی که خواهرت را در اختیار من بگذاری.با عصبانیت گفتم این چه حرفی است !حیف این همه رفاقت ودوستی که پای شما باختم؟با کمال وقاحت گفت رفاقت کیلوی چند است؟بقیه شیاطینی که با اوبودند نیز روبه من گفتند چه اشکالی دارد با خواهرت درمیان بگذار اگر اوبپذیرد مشکل شمابرای همیشه حل خواهد شد دیگر برای پیداکردن مواد نیازی به پول ندارید. به هرحال من زیر بار نرفتم وبه خانه برگشتم خواهرم حال ووضع خوبی نداشت نیاز مبرم به مواد پیداکرده بود با زاری والتماس ازمن مواد خواست گفتم هیچ راهی نمانده ونمی توانم پیداکنم گفت از دوستانت قرض بگیر نهایتا مجبورم کرد تا پیشنهاد آن دوست شیطانم را با اودر میان بگذارم.خواهرم فورا پذیرفت وگفت هرچه زودتر نزد اوبرویم. من وخواهرم به راه افتادیم تا اینکه به خانه ی خالی دوستم رسیدیم خواهرم را تحویلش دادم به من گفت برو یک ساعت دیگر بیا من بعد ازیک ساعت امدم خواهرم را نیمه برهنه روی بستر او دیدم .این برای من مهم نبود بلکه برای رسیدن به دود هروین لحظه شماری می کردم آنگاه بساط پهن گردید وما سه نفری از ظهر تا پاسی از شب پای منقل نشستیم وحسابی کشیدیم.

نفرین بر این مواد که چگونه غیرت وایمان ووجدان آدمی را نابود می کند !بهرحال این مجلس به پایان رسید ومن وخواهرم به خانه برگشتیم .به خواهرم گفتم این اولین وآخرین بارباشد.ولی صد افسوس که برای این حرفها دیر شده بود وحیا که قطره ای بیش نیست چکیده بودخواهرم با آن مرد شیطان صفت به صورت پنهانی قرار می گذاشت ورفته رفته از من حرفه ای تر شد ودوستان زیادی پیداکرد وبه تنهایی با آنها آمد وشد داشت

 

تاجایی که روزی به اتفاق چند تن ازدوستان نا باب برای دیدن یکی ازدوستانمان رفتیم در آنجا ناگهان چشمم به خواهرم افتاد که درآغوش آن مرد بسر می برد.فریاد کشیدم:ساره اینجا چه غلطی می کنی؟پاسخ داد به تو ربطی ندارد! دوستانم سریع مداخله کردند وبه من مواد دادند من مشغول مواد شدم وآنهاساعتها با خواهرم مشغول شدند .اگر بگویم  تبدیل به یک حیوان شده بودم درواقع به حیوانات اهانت کرده ام من خیلی پست تر ازحیوان شده بودم عقل ،مال،شرف وهمه چیز را ازدست داده بودم.زندگی نکبت بار من وخواهرم به همین منوال پیش می رفت تا روزی که پلیس به تلفن پدرم زنگ زد واورابه پاسگاه فرا خواند پدرم فورا خودش را به آنجارسانید ومطلع شد که خواهرم در کنار یک مرد بیگانه ودر حالت مستی در اثر تصادف کشته شده است!

با خود گفتم:وای خدایا !این چه مصیبت جانکاهی است که سنگ را نیز به گریه در می آورد!زندگی سارا چه پایان غم انگیزی داشت!سارا خواهر عزیزم !تو اصلا فکر نمی کردی عاقبت کارت به اینجا بکشد تواصلا نخواستی چنین شود دیگرا ن برای تو نقشه ریختند.خدایا ساره ی پاک ونازنین نا پاک وآلوده شد!ساره ی مومن ونجیب ،فاسد وزناکار شد!خدایا این چه ستمی بود که درحق خواهرم رواداشتم؟اورا با دستان خودم به آتش دوزخ انداختم وبرای همیشه از رحمتهای خدا دور ساختم ؟ خدایا تو می دانی که ساره بی گناه ومظلوم است اومی خواست مرا نجات دهد ولی من بدون اینکه اوبداند زندگی دنیا وآخرتش را تباه نمودم.خدایا اورا ببخش ومرا مجازات کن.

این خبرباعث سکته پدرم گردید وبیش از چند روز دوام نیاورد وچشم از دنیا فروبست مادرم نیز در سوگ دختر وشوهرش گویایی خود را ازدست داد.برادرانم نیز بی سرپرست وآواره شدند.

من خود را به بیمارستان معرفی کردم ومدتی برای ترک اعتیاد بستری شدم .بعد از ترک به خانه برگشتم مادرم منزل مسکونی ما را فروخته بود واکنون در یک منزل کوچک اجاره نشین هستیم .نفرین خدا براین مواد لعنتی که همه چیز را ازما گرفت ؛پدر،مادر،خواهر،مال ومهمتر ازهمه آبرو وحیثیت را.

چیزی که زیاد آزارم می دهد اینکه اعضای خانواده وحتی فامیلها به خواهر مرحومم نا سزا می گویند واورا باعث اینهمه بدبختی می دانند درحالی که او کاملا بی گناه بود وهمه تقصیرها ازمن بود. من با خواهر وخانواده ام کاری کردم که اگر با سنگسار کشته شوم بازهم کم است.

ببینید برادران این است عاقبت مواد مخدر وعاقبت دوستی با دوستان ناباب واین است عاقبت پیروی از نفس وشیطان.

آری مواد مخدر...ریشه ی هر چه شر وفساد است... چه خانه هایی را که ویران نکرده ..چه انسانهای پاک وبی گناهی را که به دام نینداخته وآلوده نکرده است...وچه خانواده هایی را که ازهم نپاشیده است..خوانندگان عزیز خواهش می کنم کسی را حقیر ندانید وبه باد مسخره نگیرید واز سرگذشت من درس بگیرید وازخدا برای خود وخانواده ی خود نجات بخواهید.

همچنین برای خواهرم دعای مغفرت وآمرزش بکنید

خدایا خواهرم سارا را بیامرز وبر او رحم کن.

 

 سایت خانواده ی خوشبخت  


نظرات 21 + ارسال نظر
تنها 1390/07/30 ساعت 09:25 ق.ظ http://hashem23.blogsky.com

سلام....
داستان تکان دهنده ای بود....
موفق باشید

سلام
خواهش میکنl
خیلی از حضورت خوشحال شدم.
بازم بیای .
راستی آدرس وبلاگ اصلیتو واسم بذار .

السلام علیکم برادرم
الله متعال اجر جزیل نصیب شما فرماید
بسیار داستان غم انگیزی بود چند دقیقه پیش وبلاگم را بازکردم که چشمم به نظر شما خورد وبتان را باز کردم وداستان راخواندم قرائت قاری عفاسی را هم کنارم گذاشته بودم تامطلب را خواندم باور به خدا کنید تنم لرزید ودر چشمانم اشک جمع شد.
حتما وبلاگ شما را در سایتم قرار میدهم تا همه دوستان زودتر این مطلب زیبایتان را بخوانند.
الله متعال شما را پیروز بداردوجنت فردوس را نصیبتان فرماید که اینگونه درراه او زحمت میکشید.
ازین به بعد همیشه به شما سرمیزنم
آدرس وبلاگتان را به دوستانم میدهم تا آنها هم این داستان را بخوانند.
درپناه الله

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
واقعا از لطف شما سپاسگذازم .
من هم وقتی این داستان را برای اولین بار خواندم حس غریبی به من دست داد و داشت گریه ام میگرفت . الله متعال همه ی مسلمانان را عاقبت به خیر فرموده و بخصوص جوانان مسلمان را توفیق توبه و انابت بسوی خود عنایت فرمایند .
ضمنا بنده هم وبلاگ زیبایتان را لینک میکنم.
اجرکم عندالله

زهرا 1390/08/02 ساعت 07:47 ب.ظ http://liberatrice.blogfa.com

با سلام و ادب[گل]

سلام علیکم ورحمة الله برادر گرامی
واقعا حکایت تکان دهنده ای بود
لطف کردید بهم سر زدید
ممنون میشم سر بزنید وبا نظرات استادانه خویش ما را راهنمایی کنید

با سلامی دوباره ممنون از لطف شما
بنده شما رو لینک کردم

سلام علیکم
خواهش میکنم .
خیلی خوشحال شدم .
انشاءالله که باز هم دوستیمون بیشتر بشه .
بنده هم با افتخار شما را لینک میکنم.

سلام علیکم و رحمة الله

داستان بسیار جالبی بود ممنون برادرم
انشاالله خداوند شما را یاری نماید
من شما را لینک کردم

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
من هم شما را لینک نمودم.

حسین 1390/08/03 ساعت 06:17 ق.ظ http://www.hossenkaratan.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم
ز دست دیده و دل هر دو فریاد هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
با موضوع چشم چرانی ( نگاه حرام آپم )
منتظر حضور سبزتون هستم

تنها 1390/08/04 ساعت 02:12 ب.ظ

سلام بر شما دوست گرامی..
پس چرا دیگر آپ نمیکنید؟؟؟
ما منتظر هستیم....

سلام بر شما دوست عزیزم !
دنبال یه مطلب متفاوت و خوب میگردم .
انشاءالله در اولین فرصت آپ میکنم .
راستی امروز که برام پیام فرستادین نبودم .
شاید فردا هم نباشم.
التماس دعا از برادر عزیزم ...

السلام علیکم
با تشکر از نظر لطف تان به پایگاه اطلاع رسانی وصال فارسی.
آرزوی ما بازگشت تمامی مسلمانان به قرآن کریم و سنت صحیح رسول الله ( صلی الله علیه و اله و سلم) و فهم صحابه کرام (رضی الله تعالی عنهم اجمعین)و سلف صالح امت می باشد.

(ومن الله التوفیق)

مدیر پایگاه اطلاع رسانی وصال فارسی

السلام علیکم
مثل اینکه وبلاگتان مسدود شده است .

حسین حکیمی 1390/08/08 ساعت 05:45 ب.ظ

سلام بر برادر بزگوار

خیلی ممنون که بنده را قابل دونستید و به کلبه کوچکم سر زدید

خیلی ممنون

موفق . پیروز باشید

سلام علیکم و رحمة الله
اگر لطف کنید آدرس وبلاگتان را بگذارید ممنون میشوم .
متاسفانه بنده چیزی به یاد ندارم .

مولوی رحیمی 1390/08/08 ساعت 07:06 ب.ظ http://www.mirahimi.com/

با سلام عبدالقیوم عزیز،
نظرتان را دیدم و در رابطه با آن پاسخ تا اندازه ای مفصل را در وبلاگ خودم البته با اجازه شما گذاشتم، می توانید نظر خودتان را برای عموم مرقوم نمایید.
ضمناً قصه سارا را خواندم، درس بود، عبرت آموز بود، موقع خواندن درست حالت کسی را داشتم که جلوی روی وی انسانی سربریده شود.

سلام علیکم جناب مولوی !
بله .
من هم پاسختان را از همان ساعتی که منتشر شده تا کنون چندین بار خوانده ام .
علت اینکه در موردش تا کنون نظری نداده ام هم این است که از همان لحظه ی اول با وجود تفکر فراوان در موردش هنوز هم در در مورد نظری که باید بنویسم به نتیجه ای نایل نشدم .
از نظر بنده باز هم دموکراسی دارای مشکلاتی است!
همچنین این سوال برایم مطرح است که حکومتی همچون خلافت عثمانی چرا همیشه از قاهره تا دهلی توسط علما و مصلحین بزرگی همچون مولانا سید مودودی -رحمه الله- ، ستوده شده است و همیشه از سقوطش بعنوان مصیبت عظمای مسلمین یاد نموده و برای برگرداندن آن در کشورهای عربی -اسلامی تشکل ها و شوراها تشکیل دادند .
انشاءالله نظرم را در مورد جوابیه تان به زودی در وبلاگ شما قرار خواهم داد.
غفرالله لنا و لکم

سلام

از شما بخاطر حضور سبزتون در کلبه فقیرانه آرام تر از موج دریا تشکر می کنم

منتظر حضور دوبار و همیشه شما هستم

تا درودی دیگر بدرود

به به !
سلام برادر
ببخشید .
انشاءالله بازم میام.
غفرالله لنا و لکم

لاتحزن 1390/08/12 ساعت 07:41 ب.ظ http://laatahzan.blogfa.com/

✿.❤✿.❤
برادران و خواهران ایمانی..
روزه روز عرفه بسیار ارزشمند و گران قدر هستش بیائیم همگیمون روز شنبه که روز عرفه مسلمین جهان هستش با هم دیگه روزه بگیریم و به همه کسانی که دوستشون داریم توصیه کنیم حتما به امید خدا روزه بگیرند ..نه تنها روزه زبان ..بلکه همه جوارح روزه باشن یه خواهش از همه کسانی که این پست رو مطالعه میکنن دارم مارو از دعای خیرتون فراموش نکنید
✿.❤✿.❤

السلام علیکم ورحمه الله عبدالقیوم برادرم
عید سعید اضحی را پیشاپیش برایتان تبریک عرض میکنم
امیدوارم الله متعال در راه اسلام مارا پیروز وثابت قدم بدارد
یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک
اجرکم عند الله
التماس دعا

امین پور 1390/08/15 ساعت 01:18 ق.ظ http://eshghemanavy.blogfa.com/

سلام

همزمان با عید قربان دلت را قربانی محبت ،عشق ،صمیمیت و مهربانی خدا کن .[گل]

لقمان 1390/08/15 ساعت 08:31 ق.ظ http://www.islammob.mihanblog.com

السلام علیکم و رحمه الله
برادر عبدالقیوم عید اضحی بر شما مبارک و خجسته باد .
ان شالله همیشه در خوشحالی بسر ببری و مشکلاتتان و مصیبت هایتان حل شود .
الله تعالی به شما جنت الفردوس نصیب بفرماید .
شما رو با نام وبلاگ شجره طیبه لینک کردم .
اگه دوست داشتید ما رو با نام « وبلاگ دنیای اسلامی موبایل» لینک بکنید .

اگه دوست داشتید این کد لوگوی وبلاگ ما رو توی وبلاگتون قرار بدهید .

ـــــــــــــــــــــ
<a href="http://www.islammob.mihanblog.com/"target=_blank><img

src="http://s2.picofile.com/file/7144511498/islammob.png"

border="0" alt="" /></a>
ــــــــــــــــــــ

بارک الله فیه

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
خواهر عزیزم ام معز از تبریک صمیمانه ی شما سپاسگذارم . الله تعالی شما را در راه حق ثابت قدم بگرداند.
ما هم محتاج دعای شما و همه ی خواهران و برادران ایمانی مان هستیم .
برادرم سیف الاسلام عزیز بنده هم عید سعید قربان را خدمت حضرتعالی تبریک و تهنیت عرض میکنم . برایمان بعد از نمازهای خالصانه تان دعا کنید.
دوست عزیزم جناب امین پور عید سعید اضحی را خدمت حضرتعالی تبریک و تهنیت عرض نموده ُدر دعاهایتان من و تمام مسلمانان جهان را فراموش نکنید .
برادر عزیزم لقمان جان بنده هم عید سعید و مبارک اضحی را خدمت حضرتعالی تبریک و تهنیت عرض مینمایم . وبلاگ شما را لینک نمودم.

دوستان عزیز بنده را بدلیل تایید دیرهنگام نظرات عفو بفرمایید .
انشاءالله که ما را از دعاهای خیرتان محروم نکنید.
انشاءالله همه ی ما توفق زیارت خانه ی معبودمان را حاصل کنیم .
انشاءالله که هر لحظه و ثانیه برای نزدیکی به پروردگارمان نفس سرکش و وسوسه های درونیمان را قربانی کنیم .
جزاکم الله خیرا
از لطف همگیتان بسیار خوشحال شدم .

خیلی متشکرم برادر عزیز

خواهش می کنم .
الله تعالی اجر عظیم نصیب شما دوست عزیزم فرمایند .
جزاکم الله احسن الجزاء

زهرا 1390/08/22 ساعت 02:51 ب.ظ http://liberatrice.blogfa.com

با افتخار لینک شدید .

با سلام
واقعا گفته های عرفانیی که ارسال نموده بودید مایه ی مسرت و خوشحالی بنده شد .
انشاءالله در پناه رب العالمین مستدام باشید .

بنده هم شما را لینک نمودم .
التماس دعا خواهر گرامی و مؤمنه ام .

omid 1390/08/24 ساعت 05:58 ب.ظ http://quran-sonnat.blogfa.com

سلام
حقیقتا که داستان عبرت انگیز و تکان دهنده ای بود که تنها همان اشک هایی که از چشم آدمی هنگام خواندن آن فرو می ریزد و زخم عمیقی که روح و قلب انسان را جریحه دار می کند ، خود به بهترین وجه گویای عبرت انگیزی آن است و کلمات و عبارات از وصف آن عاجزند.
خداوند تمامی جوانان را از این افیون خانمان سوز محافظت کتد.
و بسی سپاس از شما دوست گرامی که زحمت می کشید.
ان شاالله به ما هم سر بزنید
جزاکم الله خیرا

درود و رحمات ایزد منان بر شما برادر گرامی ام .


انشاءالله که ما را مشمول دعاهای خیر خود قرار دهید .
بنده وبلاگ زیبا و پرمحتوای شما را لینک نمودم .
جزاکم الله خیرا

علی 1391/09/06 ساعت 08:58 ق.ظ http://davatsalas.blogfa.com/

سلام خداوند رحمن بر شما
به حق که کار شایسته ای انجام داده اید از خداوند برایتان ارزوی موفقیت دارم وامیدوارم سربلند وموفق باشید ودر راه خدمت به بندگان خدا در هر جاومکانی کوشا باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد